سال 57 جوان بودیم . از سال 58 شروع کردیم به پیر شدن . از درون و از بیرون . شروع کردیم به غصه خوردن . بعضی چیزها را از همان اول نمی توانستیم باور کنیم . دل مان می خواست افکار و عقاید گذشته مان را قبول داشته باشیم ؛ اما هر روز دریغ از دیروز و هر سال دریغ از پارسال . فکر می کردیم آن هائی که می گفتند: وای بر دروغگویان ؛ خودشان آدم های راستگویی هستند . اما نه! به ما دورغ گفتند .
آن هائی که می گفتند دنیا مزرعه آخرت است ؛ خودشان می دانستند که دروغ می گویند .آن هائی که می گفتند: مال دنیا چرک کف دست است ؛ خودشان بردند و خوردند و دزدیدند و اختلاس کردند و قاچاق کردند و تو بانک های بلاد کفر با پولی که می گفتند " بیت المال " است حساب های میلیاردی برای خودشان و زن و بچه و حتی کُلفَت شان باز کردند که اگر روزی به روزگاری ؛ تقّی به توقی خورد ؛ کباب بوقلمون و خاویارشان دچار اِشکال نشود . ما ماندیم و زور و تزویر و ریا و پیر شدیم .
با جنگ و توی صف های کالاهای کوپنی ؛ میان سال مان کردند . یواش یواش موهای اطراف گوش ها و شقیقه ها خاکستری شد . کابوس و دلهره موشک های اسکاد برادران روسی و بمب ها و خمپاره ها خواب مان را آشفت و چون موریانه جان مان را سوراخ سوراخ کرد ؛ اما گفتند : جنگ نعمت است . آمدیم حرف بزنیم ؛ گفتند جنگ است ؛ خفه شوید . جنگ تمام شد ؛ آمدیم حرف بزنیم ؛ گفتند دوره سازندگی است ؛ دهان تان را ببندید . گفتیم دارند می دزدند ؛ گفتند این حرف ها خیانت به خون شهیدان است . گفتیم قرار بود تبعیض و تفاوت و بی عدالتی در جامعه نباشد ؛ گفتند این ها اولوالامرند و فرستاده خدا و کلَی با شما فرق دارند .
همین طور هی پیر شدیم . چشم های مان پیر شد ؛ گوش هایمان پیر شد ؛ زانوهایمان دردناک شد؛ ضربان قلبمان درهم برهم شد ؛ بچه دار شدیم ؛ نگران شدیم ؛ مضطرب شدیم و پیر شدیم .
افسرده ترین ملت دنیا شدیم؛ عصبانی ترین مردم دنیا شدیم ؛ وقتی از حق و حقوق مان حرف زدیم ؛ تهدیدمان کردند ؛ باتوم به کمرمان زدند . آن هائی که با رای ما بر صندلی های قرمز و سبز تکیه زدند ؛ ما را رمه و بزغاله و گوساله و خس و خاشاک نامیدند و هر چهار سال یک بار سر ما را شیره مالیدند تا رئیس جمهور و نماینده مجلس شورا و مجلس خبرگان و غیره شوند وبعد همه چیز را از یاد ببرند و ما همین طور پیر و پیرتر شدیم .
همه چیز سهمیه ای شد ؛ حتی عقل و شعور و استعداد . بعضی ها در چشم برهم زدنی دچار موتاسیون شدند و ژن های برتر خانوادگی چندهزارمیلیاردی در ژنوم شان پیدا شد و جماعت ماندند هاج و واج که چه اتفاقی افتاده است .
آن هائی که نمی توانستند تنبان شان را بالا بکشند به لطف رانت و قبیله گری ؛ صاحب مدارک دکتری از دانشگاه های بلاد کفر شدند و با یک پرواز " بریتیش ایر ویز " شدند مدیر کل تا چند ماه بعد سر از جاهای دیگر در آورند.
همین طور که ما پیر شدیم ؛ معنی (عرضه داشتن ) هم عوض شد ، هر کسی راحت تر دروغ گفت و کلک زد و پاچه خواری کرد و سفارش از این یا آن داشت و ریش مصلحتی گذاشت ؛ شد با عرضه و ما با بی عرضگی پیر شدیم .
یک عینک روی بینی؛ یک عینک داخل جیب ؛ سمعکی در مجرای گوش و عصایی به جای پای چپ .
آن هائی که می گفتند دنیا مزرعه آخرت است ؛ خودشان می دانستند که دروغ می گویند .آن هائی که می گفتند: مال دنیا چرک کف دست است ؛ خودشان بردند و خوردند و دزدیدند و اختلاس کردند و قاچاق کردند و تو بانک های بلاد کفر با پولی که می گفتند " بیت المال " است حساب های میلیاردی برای خودشان و زن و بچه و حتی کُلفَت شان باز کردند که اگر روزی به روزگاری ؛ تقّی به توقی خورد ؛ کباب بوقلمون و خاویارشان دچار اِشکال نشود . ما ماندیم و زور و تزویر و ریا و پیر شدیم .
با جنگ و توی صف های کالاهای کوپنی ؛ میان سال مان کردند . یواش یواش موهای اطراف گوش ها و شقیقه ها خاکستری شد . کابوس و دلهره موشک های اسکاد برادران روسی و بمب ها و خمپاره ها خواب مان را آشفت و چون موریانه جان مان را سوراخ سوراخ کرد ؛ اما گفتند : جنگ نعمت است . آمدیم حرف بزنیم ؛ گفتند جنگ است ؛ خفه شوید . جنگ تمام شد ؛ آمدیم حرف بزنیم ؛ گفتند دوره سازندگی است ؛ دهان تان را ببندید . گفتیم دارند می دزدند ؛ گفتند این حرف ها خیانت به خون شهیدان است . گفتیم قرار بود تبعیض و تفاوت و بی عدالتی در جامعه نباشد ؛ گفتند این ها اولوالامرند و فرستاده خدا و کلَی با شما فرق دارند .
همین طور هی پیر شدیم . چشم های مان پیر شد ؛ گوش هایمان پیر شد ؛ زانوهایمان دردناک شد؛ ضربان قلبمان درهم برهم شد ؛ بچه دار شدیم ؛ نگران شدیم ؛ مضطرب شدیم و پیر شدیم .
افسرده ترین ملت دنیا شدیم؛ عصبانی ترین مردم دنیا شدیم ؛ وقتی از حق و حقوق مان حرف زدیم ؛ تهدیدمان کردند ؛ باتوم به کمرمان زدند . آن هائی که با رای ما بر صندلی های قرمز و سبز تکیه زدند ؛ ما را رمه و بزغاله و گوساله و خس و خاشاک نامیدند و هر چهار سال یک بار سر ما را شیره مالیدند تا رئیس جمهور و نماینده مجلس شورا و مجلس خبرگان و غیره شوند وبعد همه چیز را از یاد ببرند و ما همین طور پیر و پیرتر شدیم .
همه چیز سهمیه ای شد ؛ حتی عقل و شعور و استعداد . بعضی ها در چشم برهم زدنی دچار موتاسیون شدند و ژن های برتر خانوادگی چندهزارمیلیاردی در ژنوم شان پیدا شد و جماعت ماندند هاج و واج که چه اتفاقی افتاده است .
آن هائی که نمی توانستند تنبان شان را بالا بکشند به لطف رانت و قبیله گری ؛ صاحب مدارک دکتری از دانشگاه های بلاد کفر شدند و با یک پرواز " بریتیش ایر ویز " شدند مدیر کل تا چند ماه بعد سر از جاهای دیگر در آورند.
همین طور که ما پیر شدیم ؛ معنی (عرضه داشتن ) هم عوض شد ، هر کسی راحت تر دروغ گفت و کلک زد و پاچه خواری کرد و سفارش از این یا آن داشت و ریش مصلحتی گذاشت ؛ شد با عرضه و ما با بی عرضگی پیر شدیم .
یک عینک روی بینی؛ یک عینک داخل جیب ؛ سمعکی در مجرای گوش و عصایی به جای پای چپ .